1- مقدمه
امروزه تعبير راست و چپ براي طيف پيچيدهاي از مسايل سياسي، اجتماعي و اقتصادي به کار برده ميشود. عدهاي از دانشمندان سياسي از جمله «کلاس فون بايمه» بر اين باورند که ايدئولوژيهاي احزاب سياسي اروپا را ميتوان در يک محور ساده راست - چپ قرار داد و در 9 خانواده دسته بندي کرد. هفت دسته از اين احزاب را از چپ به راست بدين گونه ترتيب ميشوند: کمونيستها، سوسياليستها، سبزها، ليبرالها، دموکراتهاي مسيحي، محافظه کاران و راستهاي افراطي. موضع احزاب مرتبط با کشاورزي و مسايل منطقهاي و قومي هم ميتواند متنوع باشد.[1]
برخي اصليترين تفاوت جناح چپ و جناح راست در اروپا را مسأله «طبقه» ميدانند. از اين منظر، چپها به دنبال عدالت اجتماعي از طريق توزيع مجدد منابع اقتصادي و اجتماعي هستند، در حالي که راستها از دارايي خصوصي و سرمايهداري دفاع ميکنند. لذا سرشت منازعه بين اين دو جناح به شکافهاي اجتماعي و سياسي و سطح توسعه اقتصادي بستگي دارد.[2]
ايدئولوژيهاي حزبي و ارزشها و ديدگاههاي مرتبط با آن معمولاً متمايل به تغيير نيستند. با اين وجود، گاه دلايلي عملگرايانه نيز براي تغيير مطرح ميشود. بر همين اساس ميتوان گفت ديدگاههاي کنوني احزاب، محصول منازعات اجتماعي آنها در دهههاي پيشين است. به خصوص بعد از سقوط ديوار برلين، بسياري به اين نتيجه رسيدند که طيف سياسي پيشين معناي مرتبط خود را از دست داده و تعبيرهاي راست و چپ ديگر نميتواند معناي چنداني داشته باشد.[3] تحولات بعدي نشان داد که اين ديدگاه نميتواند واقع بينانه باشد.
واقعيت ديگري که در ابتدا بايد در نظر داشته باشيم اين است که چپگرايي مورد نظر ما در اين مقاله، گرايش سوسيال دموکراسي نيست. اين گرايش که در اروپا نمودهايي چون احزاب کارگر و احزاب سوسيال دموکرات را دارد، سالها است که به عنوان راه سوم شناخته شده است و کمونيستها نيز آنها را متهم ميکنند که ارزشهاي جامعه سرمايهداري را پذيرفتهاند و نميتوان آنها را گونه حقيقي از سوسياليسم تلقي کرد.[4] اگر چه ميتوان گفت تفكرات تلفيقي چپگرايانه را ميتوان در احزاب ديگر از جمله در سوسيال دموكراتهاي اروپا نيز يافت، اما سوسيال دموکراتها هم معمولاً تمايلي براي هم گروهي با کمونيستها ندارند و خود را چپ ميانه و آنها را افراطي تلقي ميکنند.[5]
با توجه به اين واقعيات، در اين نوشتار بر آنيم تا پيشينه چپگرايي، چپگرايي در دوران جنگ جهاني دوم، شکلگيري نظامهاي کمونيستي در اروپاي شرقي، چپگرايي در اروپاي غربي پس از جنگ جهاني دوم، و چپگرايي در شرق و غرب اروپا پس از فروپاشي اتحاد شوروي را بررسي کنيم. در ادامه، شکلگيري حزب چپ اروپا، باورهاي اصلي چپگرايان و جايگاه احزاب چپ در اروپاي معاصر را مورد ارزيابي قرار ميدهيم.
2- پيشينه چپگرايي
ريشه اصطلاح چپگرايي به انقلاب فرانسه (۱۷۹۹-۱۷۸۹) باز ميگردد. کساني که در سمت چپ پارلمان مينشستند، مخالف سلسله مراتب سنتي قدرت بودند و از اصلاحات راديکال در جهت محدودسازي اختيارات سلطنت پشتيباني ميکردند.[6]
تفاوت بين راست و چپ البته در طي زمان تغيير يافت. در قرن نوزدهم، سلطنت طلبان فرانسه به جناح راست و جمهوري خواهان به جناح چپ شناخته شدند. به دنبال شکلگيري جمهوري سوم فرانسه در سال 1871، طرفداران قوه مجريه قوي در جناح راست و طرفداران برتري قوه مقننه در جناح چپ قرار گرفتند.[7]
اما در ابتداي قرن بيستم، تعبير چپ براي تعدادي از جنبشهاي انقلابي، به خصوص سوسياليسم و کمونيسم به کار برده شد.[8] در سال 1917 اولين انقلاب سوسياليستي جهان در روسيه منجر به آغاز روندي از تحول جهان در مسير سوسياليستي شد. اتحاد جماهير شوروي به دنبال سازماندهي اين احزاب بر اساس مدل حزب بلشويک بود. در نتيجه مسايلي چون تأثيرپذيري بر اصول حزبي، شکلگيري سازمانهاي محلي به نام سلول، و به کارگيري نيروي جوان سياسي از طبقه کارگر، از سوي رهبران شوروي دنبال شد.[9]
در نتيجه اين تلاشها، حزبهاي متعددي متأثر از آموزههاي کمونيستي و سوسياليستي در کشورهاي اروپايي شکل گرفتند. اين احزاب در ابتدا براي دستيابي به حقوق سياسي کارگران سازماندهي شدند و در کنار ليبرالها قرار داشتند. با اين وجود، موضوع کنترل ابزار توليد توسط کارگران منجر به جدايي آنها از ليبرالها شد. به عنوان نمونه، «حزب چپ سوئد» در سال 1917، «حزب کمونيست فرانسه» در سال 1920 و «حزب کمونيستي قبرس» در سال 1926 بنيان گذاشته شد. اکثر اين گونه احزاب در ابتدا کوچک بودند و حتي با محدوديتها و ممنوعيتهايي مواجه بودند. اما رکود بزرگ اقتصاد آمريکا در سال 1929، که کشورهاي اروپايي را نيز تحت تأثير قرار داد، به منزله شکست ليبراليسم اقتصادي و تلاش براي يافتن راه حلهاي جديد بود. اين موضوع فضا را براي رشد احزاب چپگرا در اروپا مساعدتر کرد.[10]
در در دهه 1930، چندين حزب سوسياليستي و کمونيستي اروپا از جمله حزب کمونيست فرانسه توانستند رشد سريعي داشته باشند و نفوذشان گسترش يابد. اما دستاورد انقلاب روسيه به خصوص توسط نيروي سوسيال دموکراسي آلمان مورد استفاده قرار گرفت. سوسيال دموکراتهاي آلمان ميخواستند جامعه آلمان را بعد از سقوط امپراتوري بر اساس «مدل شوروي» متحول کنند. اما از همان ابتدا تناقضهاي مشخصي بين شرايط جنبشهاي کارگري در کشورهاي اروپاي غربي و ضرورتهاي اتخاذ مدل شوروي به عنوان بنيان سياسي احزاب سياسي وجود داشت.[11]
در سالهاي بعد، چپگرايي با تحولات بيشتري در اروپا مواجه شد که با توجه به اهميت آنها، در ادامه در قالبهاي زماني و جغرافيايي بررسي ميشوند.
3- چپگرايي در دوران جنگ جهاني دوم
در دوران جنگ جهاني دوم، عملکرد احزاب چپگراي اروپا متأثر از جهتگيريهاي سياست خارجي شوروي بود. به عنوان مثال، حزب کمونيست فرانسه در ابتدا متعهد به دفاع ملي در برابر اشغال کشور توسط نيروهاي آلماني بود. اما بعد از اين که «کمينترن» خطاب به کمونيستهاي فرانسه، جنگ را امپرياليستي اعلام کرد، اعضاي حزب کمونيست فرانسه با امضاي نامهاي خواهان صلح شدند و پيشنهاد صلح هيتلر را پذيرفتند. چنين وضعيتي منجر به اعمال فشار بر کمونيستهاي فرانسه و در نهايت فرار رهبر اين حزب به مسکو شد.[12]
با تغيير جهتگيري شوروي نسبت به آلمان، رابطه بين کمونيستها و نيروهاي اشغالگر آلماني نيز تيره شد. يکي از اقدامات عمده کمونيستهاي اروپايي در اين مرحله، سازماندهي تظاهراتهايي با حضور هزاران دانشجو و کارگر و برپايي اعتصابها بود. به عنوان نمونه، حزب کمونيست فرانسه در آوريل 1941، در کنار «گليستها» خواهان شکلگيري جبهه ملي براي استقلال شد.[13]
وقتي آلمان در سال 1941 به شوروي حمله کرد، احزاب کمونيستي به خصوص در اروپاي غربي تلاشهايشان را براي مقاومت گسترش دادند و طرفدار اقدام مستقيم و ترورهاي سياسي شدند. اين موضوع باعث توجه مجدد مردم اروپا به احزاب چپگرا شد. به عنوان نمونه، در سال 1944 نفوذ حزب کمونيست در فرانسه گسترش يافت، به گونهاي که برخي اعضاي اين حزب در نظر داشتند با خروج نيروهاي آلماني، انقلاب کنند. اما باز هم طبق دستور استالين، رهبري حزب با اين نظر مخالفت کرد و سياست همکاري با قدرتهاي متحد و حمايت از حکومت جبهه ملي را در پيش گرفت.[14]
4- شکلگيري نظامهاي کمونيستي در اروپاي شرقي
پس از جنگ جهاني دوم، چپگرايان آزادي عمل پيدا کردند و از مزاياي بحران پس از جنگ بهره بردند. در اين شرايط، استالين از چپگرايان اروپاي شرقي حمايت کرد. البته تنها چپگراياني مورد حمايت بودند که از دستورات استالين تبعيت ميکردند. در سال 1945، آلباني و بلغارستان کمونيست شدند و آلمان شرقي به بخشي از حوزه شوروي تبديل شد. در سالهاي 1945 تا 1947 استالين اجازه درجهاي از آزادي در کشورهاي اروپاي شرقي را عملگرايانه ميدانست. در ابتدا حتي صحبت از دموکراسيهاي مردمي بود و نه رژيمهاي کمونيستي تک حزبي. اما جنگ سرد، اروپاي شرقي را به صحنه نبرد سياسي بين شوروي و غرب تبديل کرد. اتحاد شوروي در فاصله سالهاي 1947 تا 1949 در صدد کنترل کامل اروپاي شرقي بر آمد. روماني، لهستان و مجارستان در سال 1947 و چکسلواکي در سال 1948 تحت سيطره حکومتهاي کمونيستي قرار گرفتند. در سال 1949، آلمان شرقي نيز صاحب يک حکومت کمونيستي ويژه خود شدند. بدين ترتيب مسکو صاحب يک منطقه حايل و پرده آهنين در برابر غرب شد.[15]
وضعيت جمهوري سوسياليستي فدرال يوگسلاوي کمي متفاوت بود. يوگسلاوي اگر چه کشوري کمونيست بود، ولي به بخشي از بلوک شرق و متعهد به پيمان ورشو تبديل نشد. رهبر يوگسلاوي، «مارشال تيتو» با تلاشهاي خود به عنوان رهبر مقاومت پارتيزاني طي جنگ جهاني دوم به قدرت رسيد. چون وي از سوي ارتش سرخ شوروي منصوب نشده بود، خود را به شوروي وابسته نکرد. دولت يوگسلاوي در دوران جنگ سرد به عنوان يک کشور بيطرف عمل کرد و يکي از بنيانگذاران جنبش عدم تعهد شد.[16]
دولت آلباني نيز در پي جنگ جهاني دوم، به طور مستقل از ارتش سرخ به قدرت رسيد، اما در ابتدا متعهد به شوروي شد. با اين حال، آلباني در دهه ۱۹۶۰ در نتيجه جدايي چين- شوروي، رابطه خود را با شوروي بر هم زد و نسبت به جمهوري خلق چين ابراز وفاداري نمود.[17]
اما ديگر کمونيستهاي اروپاي شرقي بايد به عنوان ابزار شوروي عمل ميکردند و استقلال ملي تحت الشعاع اين موضوع بود. اقدامات شوروي در اروپاي شرقي، دلايل ژئوپلتيک و امنيتي يافت. در نتيجه به تدريج رژيمهاي تماميتخواه الگو گرفته از شوروي در اين کشورها حاکم شدند. کشورهاي اروپاي شرقي در اين شرايط با مشکلاتي چون تخريب زيرساختهاي اقتصادي، منازعات قومي و مرزي، تنشهاي سياسي، بياعتباري نخبگان و آسيبهاي اجتماعي مواجه بودند. کمونيستهاي اروپاي شرقي در اين شرايط از کمکهاي شوروي استقبال کردند، اما همه آنها در ابتدا نميخواستند به ابزاري در اختيار اين کشور تبديل شوند. کساني که چنين تمايلي نداشتند به دنبال گزينههاي ديگري بودند و غرب در اين شرايط مايل بود با آنها به عنوان نيروهاي مشروع منطقه ارتباط برقرار کند. اما استالين کمترين مخالفت از مسير کرملين را تحمل نميکرد و مخالفان را به شدت تنبيه ميکرد.[18]
مجارستان در سال ۱۹۵۶ حکومت طرفدار شوروي را کنار گذاشت و يک مسير کمونيستي دموکراتيک و مستقل از مسکو را برگزيد، اما ارتش شوروي به اين کشور حمله کرد و رژيم حاکم را تغيير داد.[19] نمونه مهم ديگر توسل به زور توسط اتحاد شوروي عليه حکومتهاي اروپايي، اقدام عليه چکسلواکي بود. در ژانويه 1968 «الکساندر دوبچک»، به عنوان دبير اول حزب کمونيست چکسلواکي انتخاب شد. تلاشهاي او براي کاهش کنترل اتحاد شوروي بر چکسلواکي منجر به دورهاي از بهبود شد که «بهار پراگ» معروف شد. شهروندان چکي از آزادي بيشتري برخوردار شدند و از جمله تماسهاي بيشتري با اروپاي غربي برقرار شد. اما در آگوست همان سال، نيروهاي شوروي براي اجبار به بازگشت کنترل سختگيرانه کمونيستي به اين کشور اعزام شدند. دوبچک کنار گذاشته شد و کنترل شوروي بر اين کشور به جايگاه اوليه بازگشت.[20]
چنين شرايطي تا سالهاي پاياني جنگ سرد ادامه داشت. اما در سالهاي پاياني اعتراضها به تدريج کشورهاي اروپاي شرقي را در بر گرفت.
5- چپگرايي در اروپاي غربي پس از جنگ جهاني دوم
پس از جنگ جهاني دوم، در اروپاي غربي کساني که در جبهههاي مقاومت ضد فاشيستي مشارکت داشتند، جايگاه والايي يافتند. عملکرد کمونيستها نيز در اين دوران، به ويژه در زمينه سازماندهي نيروهاي مقاومت، موجب اعتبار و مقبوليت آنان شد. به علاوه، وضعيت تقويت يافته جهاني شوروي پس از جنگ جهاني دوم و عضويت موقت آن در ائتلاف دولتهاي پيروز جنگ، موجب مشروعيتيابي مجدد احزاب کمونيست شد. در نتيجه، در نيمه دوم دهه 1940، جنبش کمونيستي به بالاترين جايگاه خود رسيد: در بسياري از کشورهاي اروپاي غربي، اين احزاب بزرگترين پيروزيهاي انتخاباتي خود را به دست آوردند و در دولتهاي پس از جنگ، از جمله در ايتاليا، فرانسه و اتريش جايگاهي يافتند.[21]
اما با اختلافاتي که بين شوروي و آمريکا پيش آمد، احزاب کمونيست از جمله در فرانسه و ايتاليا مجبور به خروج از دولت شدند تا کمکهاي آمريکا به اروپاي غربي در قالب «طرح مارشال» حفظ شود. با آغاز جنگ سرد، وضعيت اين احزاب و موفقيت انتخاباتي آنها به صورت سريع و قابل توجه تغيير يافت و آنها از مدافعان ملت و شرکاي قوي حکومت به ستون پنجم شوروي و احزابي ضعيف تبديل شدند.[22]
در ابتداي دوران جنگ سرد، احزاب کمونيستي اروپاي غربي از مسکو دستور داشتند که رهيافت راديکالتري را در پيش بگيرند. کمونيستهاي اروپاي غربي پس از خروج از دولتهاي پس از جنگ جهاني، دولتهاي حاکم را ابزار سرمايهداري آمريکا خواندند. نتيجه چنين رهيافتي، انتقال اين گونه احزاب به جايگاه مخالف دايمي و انزواي آنها بود.[23]
کمونيستها اگر چه در دوران جنگ سرد، به صورت عمومي از قدرت سياسي اروپاي غربي کنار گذاشته شدند، اما در کشورهايي مثل فنلاند، فرانسه و ايتاليا، تا حدي حمايتهاي انتخاباتي را حفظ کردند. جدايي کمونيستها از طيف نخبگان حکومتي و تفکرات ضد بورژوازي آنها منجر به جذب آراي ناراضياني چون افراد بيکار، و آسيب ديدگان نظام سياسي شد. احزاب چپگراي اروپا در ميان اتحاديههاي کارگري نيز نفوذ داشتند و از اين نفوذ گهگاه براي برگزاري اعتصاب و اعتراض بهره بردند. آنها همچنين در ميان تعدادي از نخبگان، هنرمندان و اديبان اين قاره نيز نفوذ کردند.[24]
در سالهاي بعد، استالينيسم با استفاده از روشهاي سرکوبگرانه و بيرحمانه، بر الگوگيري کمونيستهاي اروپايي از مدل شوروي تأثير گذاشت. اظهارنظرها و عملکرد «نيکيتا خروشچف» نيز موجب سرخوردگي و اختلافاتي در ميان اعضاي احزاب چپگرا شد. نتيجه اين تحولات، شکلگيري «کمونيسم اروپايي» بود. ظهور کمونيسم اروپايي واکنشي مارکسيستي به واقعيتهاي جديد در کشورهاي سرمايهداري اروپاي غربي و انتقادي مارکسيستي به جنبههاي منفي جامعه شوروي بود. اين جنبش، نظريه و رويه کمونيستي را به گونهاي توسعه داد که داراي ارتباط بيشتر با تحولات اروپاي غربي و تعهد کمتر به نفوذپذيري حزب کمونيست شوروي باشد.[25]
بنيان نظري کمونيسم اروپايي را ميتوان در نظريات «آنتونيو گرامشي» يافت. وي احزاب کمونيستي را تشويق کرد که اتحاد اجتماعي را به گونهاي توسعه دهند که حمايت هژمونيک براي اصلاحات اجتماعي را به دست آورند. در نتيجه احزاب کمونيست اروپايي وفاداري خود به نهادهاي دموکراتيک را آشکارتر از گدشته نشان دادند و با پذيرش کارگران طبقه مياني خدمات عمومي، استقبال از جنبشهاي اجتماعي جديد مانند فمنيسم و همجنسبازان و انتقاد عمومي از اتحاد شوروي، تلاش کردند حمايت اجتماعي گستردهتري را نصيب خود کنند.[26]
کمونيسم اروپايي بر حاکميت دموکراسي متمرکز شد و باور داشت که بايد از طريق آراي عمومي به تغييرات تاريخي رسيد. طرفداران اين گرايش به دنبال غلبه بر سرمايهداري از طريق ابزارهاي دموکراتيک بودند تا به زعم خود بتوانند به بهرهبرداري انسان توسط انسان پايان دهند و جامعهاي سوسياليستي را به عنوان بنياني براي حرکت سريع به سوي کمونيسم تشکيل دهند.[27]
در سال 1968 کمونيسم اروپايي به دو دليل اوج گرفت: اولاً انفجار پاريس در مي 1968 پاياني بر اين توهم بود که سرمايهداري پس از جنگ جهاني با موفقيت همراه بوده است. ايدئولوژي اروپاي غربي از پايان جنگ جهاني دوم تا سال 1968 بر مبناي اين باور بود که سرمايهداري راه حل خود را براي تناقضاتش يافته است. از اين منظر، جنبش کارگري در جامعه سرمايهداري همگرا شده و نيازهاي اقتصادي بر انقلاب سوسياليستي حاکم شده است. اما اين رويداد نشان داد که جنبش کارگري نه تنها همگرا نشده، بلکه تبديل به نيروي نظامي عليه سرمايهداري شده است. دوماً بهار پراگ، موجب شد احزاب کمونيستي غربي به اين نتيجه برسند که با رد مدل شوروي، خود را روسها جدا کنند. به عنوان مثال، احزاب کمونيست فرانسه و ايتاليا پس از حمله خشونتبار شوروي به پراگ، براي نخستين بار از اقدام شوروي انتقاد کردند.[28]
روندي که منجر به کمونيسم اروپايي شد، شکلها و خصوصيات مستقل و خودمختاري به خود گرفت. اين استقلال در احزاب کمونيستي ايتاليا و اسپانيا بيشتر از بقيه کشورهاي اروپايي بود. با اين وجود، از نظر برخي تحليلگران، کمونيسم اروپايي تنها نوعي تغيير نسبي در جهتگيري بود و احزاب کمونيست در سطح جهاني کماکان وفادار به مسکو بودند. به عنوان مثال، اين گونه احزاب در زمان مداخله نظامي شوروي در افغانستان از آن حمايت کردند.[29]
رويدادهاي سياسي شوروي در دوره «ميخاييل گورباچف» و سياست تنش زدايي هم تأثير خود را بر کمونيسم اروپايي گذاشت. به علاوه با کم شدن احتمال جنگ، کمونيستهاي غربي براي پيروي از دستورات شوروي تحت فشار کمتري قرار گرفتند.[30]
6- چپگرايي در شرق اروپا پس از فروپاشي اتحاد شوروي
سقوط کمونيسم در کشورهاي اروپاي مرکزي و شرقي منجر به منازعات مسلحانه يا خشونتهاي گسترده نشد. در چنين جوي، تلاش قابل توجهي هم براي برقراري عدالت انقلابي و خشونتآميز عليه احزاب دولتي رژيمهاي کمونيست صورت نگرفت. اما منجر به دورهاي از تحول اقتصادي و سياسي در کشورهاي سابق کمونيستي اروپاي شرقي شد. در اين دوران گذار، حکومتهاي جديد خواهان ايجاد اقتصادهاي سرمايهداري، با محوريت بازار آزاد شدند. تعبير «پست کمونيسم» را براي توصيف اين دوران استفاده ميکنند.[31]
تغيير احزاب دولتي کمونيستي داراي قدرت کامل به بازيگران سياسي معمولي در دموکراسيهاي نسبتاً تکثرگرا با سرعتهاي مختلف و پيامدهاي متفاوت صورت گرفت. حرکت اين جوامع به سوي ليبراليسم و همگرايي با ساختارهاي اتحاديه اروپا و ناتو، منجر به دوري هر چه بيشتر آنها از ارزشهاي سياسي پيشين شد. در مواردي مانند لهستان اين تغيير جهتگيري سياسي به گونهاي شکل گرفت که منجر به يافتن متحداني وفادارتر براي آمريکا در ميان کشورهاي اروپاي شرقي شد. در اين گونه جوامع، تعبير افراطگرا معناي ديگري يافت و براي بياعتبار کردن نيروهاي کمونيستي نيز به کار برده شد.[32]
احزاب چپگرا در اين دوران با بحران مشروعيت و اعتبار مواجه شدند. اکثر اين احزاب به خصوص در اروپاي شرقي، قدرت سياسي، منابع مالي و اعضايشان را از دست دادند. تلاشهاي متعددي براي عبور از اين بحران صورت گرفت. با انحلال احزاب دولتي، برخي از آنها احزابي جديد تشکيل دادند و برخي نام خود را تغيير دادند. ساختار سازماني و ترکيب اعضاي اين احزاب نيز با تغييراتي مواجه شد. جناحهاي راست برخي از اين احزاب برچسب کمونيسم را کنار گذاشتند و برنامه اصلاحات و نوسازي در مسير سوسيال دموکراسي را در پيش گرفتند. مثلاً «حزب سوسياليست مجارستان» يا «ائتلاف چپ دموکراتيک لهستان» چنين مسيري را انتخاب کردند. اين دو حزب حتي حامي خصوصي سازي و همگرايي در ساختارهاي سياسي - اقتصادي يورو - آتلانتيک شدند و براي برخي اين ترديد را ايجاد کردند که آيا آنها هنوز هم به جناح چپ تعلق دارند؟[33]
برخي ديگر نيز براي مدتي سکوت اختيار کردند و پس از مدتي با حفظ مرام کمونيستي سعي در دفاع از هويت و اصول خود در شرايط جديد نمودند. مهمترين نمونههاي اين گروه، «حزب کمونيست فدراسيون روسيه»، «حزب کمونيست اوکراين» و «حزب کمونيست بوهميا و مراوياي جمهوري چک» هستند. برخي احزاب همچون «حزب سوسياليست صربستان» نيز با نوع خاصي از مليگرايي و سياستهاي حمايتگرايانه و حفظ برخي عناصر مشخص کمونيستي، از تغيير و تحول اجتناب کردند.[34]
در سويي ديگر، چپگرايان افراطي در تبليغات خود ارزيابي مثبتي از سياستهاي اجتماعي رژيمهاي سابق کمونيستي ارايه کردند و به دولتهاي جديد حمله کردند. آنها قوياً با تحول اقتصادي و اجتماعي مخالف بودند و در مراحل بعد، ارزيابي منفي از حرکت نظامهاي سياسي به سوي ساختارهاي يورو – آتلانتيکي ارايه کردند و اين ساختارها را ابزارهاي سرمايهداري و امپرياليسم آمريکا خواندند.[35]
وجود مشکلات ناشي از خصوصي سازي، از جمله گران شدن خدمات عمومي و بيکار شدن بخشي از جمعيت، و هم چنين تداوم فرهنگ ارزشهاي سوسياليستي در کنار حمايت از رفاهگرايي دولتي و جمعگرايي منجر به بروز نارضايتيهايي در اين جوامع شد و احزاب چپگرا توانستند با شعارهاي خود برخي از اين ناراضيان را جذب کنند.[36]
7- چپگرايي در غرب اروپا پس از فروپاشي اتحاد شوروي
سقوط ديوار برلين، ضربه بزرگي به مشروعيت باقي مانده و حمايت انتخاباتي اکثر احزاب کمونيستي زد. اين رويداد منجر به تغيير در کادر رهبري و ساختار اکثر اين احزاب شد. با اين حال، ميتوان گفت اروپاي غربي شاهد پنج پاسخ متفاوت بود:
الف: بسياري از احزاب تصميم گرفتند در نهايت برچسب کمونيست را بردارند و به سمت چپ دموکراتيک تحول يابند. «حزب چپ و کمونيستهاي سوئد» از احزابي بود که نام کمونيست را حذف کرد.
ب: بسياري ديگر از احزاب چپگرا به احزابي سوسيال دموکراتيک تبديل شدند. نمونه مشخص آن «حزب کمونيست ايتاليا» است که ابتدا به حزب دموکراتيک چپ و سپس به حزب دموکراتيک تحول يافت.
ج: تعدادي از احزاب سوسيال دموکرات اروپاي غربي به خصوص «حزب سوسيال دموکرات آلمان» و «حزب کارگر بريتانيا» به سمت راست تمايل بيشتري پيدا کردند.
د: برخي نيز با پيوستن به احزاب مرتبط با سياستهاي جديد، ظهوري مجدد يافتند. «حزب کمونيست هلند» که بخشي از «چپ سبز» شد، يک نمونه از اين گروه است.
ه: گروه پنجم نيز به کمونيسم متعهد ماندند. «حزب کمونيست يونان» و حزب کمونيست فرانسه مثالهايي از اين گروه بودند.[37]
در سالهاي بعد، اين گونه احزاب باز هم شاهد تحولاتي بودند تا بتوانند سهم بيشتري از آراي افکار عمومي را جذب کنند. برخي از احزاب چپگراي اروپاي غربي در سطح ملي سعي کردند با تشکيل ائتلافهايي، از جمله با بخشي از طرفداران محيط زيست نيرويي قويتر ايجاد کنند. به عنوان مثال، «ائتلاف قرمز- سبز دانمارک» در سال 1989 به عنوان يک ائتلاف انتخاباتي توسط سه حزب چپگراي «سوسياليستهاي چپ»، «حزب کمونيست دانمارک» و «حزب کارگران سوسياليست» تشکيل شد.[38] ائتلاف چپ فنلاند در سال 1990 نيز در نتيجه ادغام «ليگ دموکراتيک مردم فنلاند»، «ليگ دموکراتيک زنان فنلاند»، حزب کمونيستي «آلترناتيو دموکراتيک» و «حزب کمونيست فنلاند» شکل گرفت.[39] اين رويه در دهه اول قرن 21 نيز ادامه يافت. به عنوان نمونه، «حزب چپ آلمان» بعد از چندين تحول در ژوئن 2007 در نتيجه ادغام «حزب سوسياليسم دموکراتيک» (وارث حزب اتحاد سوسياليست آلمان شرقي - حزب حاکم آلمان شرقي تا 1989)، و «آلترناتيو انتخابي کار و عدالت اجتماعي» شکل گرفت.[40]
8- شکلگيري حزب چپ اروپا
بسياري از احزاب در حال تحول چپ اروپا، بعد از يک دوره دشوار بازبيني در جهتگيريها طي دوران اعتراضهاي سالهاي 1989 و 1990، به اين نتيجه رسيدند که همکاري بيشتر براي نمايش يک موضع مشترک از چپ اروپا ضروري است. در ژوئن 1998، نمايندگاني از احزاب سوسياليست چپ، کمونيست و قرمز - سبز در آستانه انتخابات پارلمان اروپا در برلين گرد هم آمدند تا در مورد اشکال و شيوههاي همکاري تبادل نظر کنند. [41]
در ژانويه 1999، سيزده حزب چپگراي اروپايي با برپايي نشستي در پاريس، نظريههاي کليدي براي اروپاي اجتماعي، دموکراتيک، صلحآميز، دوستدار محيط زيست و مبتني بر همبستگي را مطرح کردند و اهداف مشترکي را براي همکاري در درون اتحاديه اروپا ترسيم نمودند. در نتيجه، در انتخابات ژوئن 1999 پارلمان اروپا، گروه حزبي «چپ متحد اروپا / چپ سبز نورديک» در پارلمان اروپا شکل گرفت. در اين جلسه هم چنين ضرورت فراتر رفتن از شکل همکاري پارلماني در چهارچوب پارلمان اروپا و شکلگيري گامهاي جديدي براي کار سياسي مشترک در سطح اروپا مطرح گرديد.[42]
در سالهاي بعد، جلسات ديگري توسط احزاب چپ اروپا برگزار شد و مباحثي براي تبيين خطوط بنيادين سياسي، ساختار ضروري و بنيان تعاملات مطرح شد. در نهايت در ژانويه 2004 طي جلسهاي در برلين، از احزاب همگراي چپ اروپا خواسته شد ابتکاري براي بنيانگذاري حزب چپ اروپا را آغاز کردند. در آن زمان، يازده حزب به اين فراخوان پاسخ مثبت دادند و ديگر احزاب حاضر در اين جلسه نيز اعلام کردند به صورت فعال بر اين روند نظارت ميکنند. اين موضوع در جلسات بعدي جلوتر رفت.[43]
اين گروه حزبي در دهه اخير در سطح پارلمان اروپا فعال بوده و تلاش داشته ديدگاه همساني را در سطح اروپا دنبال کند. عضويت در چپ اروپا به روي هر حزب يا سازمان سياسي چپگراي اروپا كه موافق با اهداف و اصول بيانيه چپ اروپا باشد و اساسنامه آن را بپذيرد باز است. احزاب عضو چپ اروپا، مشتمل بر احزاب سوسياليست، كمونيست، سبز - قرمز و ديگر احزاب چپ دموكراتيك دولتهاي عضو و ديگر دولتهاي مرتبط اتحاديه اروپا است. بر اين مبنا، در حال حاضر احزاب عضو چپ اروپا عبارتند از: حزب كمونيست اتريش، حزب بلاروسي چپگراي جهان منصفانه، حزب كمونيست والوني - بروکسل بلژيك، حزب كمونيست فلاندرز بلژيك، حزب چپ بلغاري، حزب سوسياليسم دموكراتيك جمهوري چك، ائتلاف قرمز – سبز دانمارک، حزب چپ متحد استوني، حزب کمونيست فنلاند، ائتلاف چپ فنلاند، حزب کمونيست فرانسه، حزب چپ فرانسه، چپ يکتاپرست فرانسه، حزب چپ آلمان، ائتلاف جنبشهاي چپ و اکولوژي يونان، حزب کارگران مجارستان 2006، حزب دوباره بنياد کمونيست ايتاليا، حزب چپ لوکزامبورگ، حزب کمونيستهاي جمهوري مولداوي، بلوک چپ پرتغال، حزب ائتلاف سوسياليست روماني، حزب نوبنياد کمونيست سن مارينو، حزب کمونيست اسپانيا، چپ متحد اسپانيا، چپ آلترناتيو و متحد کاتالونيا، حزب کارگر سوييس و حزب آزادي و همبستگي ترکيه. احزاب و سازمانهاي سياسي ديگري هم در حزب چپ اروپا، داراي موقعيت ناظر هستند.[44]
9- باورهاي اصلي چپگرايان
چپ اروپا مشتمل بر تشکلهاي سياسي و اجتماعي متنوع و تا حدي متضاد است که داراي پيشينهها، تجربهها، ريشههاي منطقهاي و گرايشهاي متفاوتي نسبت به اتحاديه اروپا هستند. حزب چپ اروپا ايدئولوژي خود را بر سوسياليسم و كمونيسم مبتني نموده است و چالش اصلي آن در اتحاديه اروپا، گسترش هر چه بيشتر تفكر نوليبرال در اذهان مردم است. از اين رو زبان انتقادي عليه اتحاديه اروپا دارند و خواهان اصلاح اين سازمان بر مبناي باورهاي خود هستند.[45]
احزاب چپگرا در موارد متعدد مخالفت خود را با تقويت اتحاديه اروپا بر مبناي آموزههاي ليبراليستي اعلام کردهاند. به عنوان مثال، حزب چپ سوئد در ابتدا مخالف پيوستن اين کشور به اتحاديه اروپا بود. «حزب ترقي خواه مردم کارگر قبرس (آکل)» هم با ملاحظات ويژه از ورود به اتحاديه اروپا حمايت کرد. به عنوان نمونهاي ديگر، حزب کمونيست فرانسه در همهپرسي معاهده قانون اساسي اتحاديه اروپا در سال 2005، براي تشويق مردم به ارايه پاسخ منفي تلاش ميکرد.[46]
از ديدگاه چپ اروپا، گسترش تفکر نوليبرال در خدمت افزايش حداکثري منافع بازيگران عمده بازيگران مالي است. از اين رو چپگرايان خواهان افزايش ماليات شرکتهاي بزرگ، حاکم کردن مقررات دولتي بر بازارهاي مالي و تقويت قوانين ضد تراستي هستند.[47]
چپها ساختارهاي اجتماعي - اقتصادي سرمايهداري و ارزشها و رويههاي آن را رد ميکنند. اين طيف، نابرابري اقتصادي را بنيان ترتيبات سياسي و اجتماعي موجود ميدانند و بر حقوق اجتماعي و سياسي اشتراکي تأکيد دارند. آنها خواهان شکلگيري برابري اجتماعي قوي و کامل در جامعه و به دنبال از بين رفتن همه اشکال قشر بندي و سلسله مراتب اجتماعي، به خصوص پايان توزيع نابرابر ثروت و قدرت هستند. در جامعه مطلوب اين گروه، همه داراي فرصتهاي برابر اجتماعي و اقتصادي در زندگي هستند و هيچ کس قدرت يا ثروتي بيش از ديگران ندارد.[48]
اين گروه نگران افرادي در جامعه است که از مزاياي کمتري نسبت به ديگران برخوردارند و به دنبال کاهش يا حذف نابرابريهاي غير قابل توجيه است. يکي از حوزههاي مورد توجه چپگرايان، حقوق كارگران و موضوع اشتغال است و آنها تلاش ميكنند نشان دهند كه بيش از منافع كارفرمايان به حقوق كارگران توجه دارند و از حقوق اجتماعي و رفاهي در برابر خصوصيسازي حمايت ميكنند. چپگرايان از گسترش حقوق و آزاديهاي كارگران براي شركت در تصميمات مديريتي نيز حمايت ميكنند.[49]
به همين دليل، بازگشت از مسير خصوصي سازي، يكي ديگر از سياستهاي كليدي چپگرايان اروپايي است. در مقابل آنها خواهان بازسازي سامانه رفاه عمومي و گسترش خدمات عمومي همچون آموزش، بهداشت، تأمين انرژي، حمل و نقل عمومي، فرهنگ و ورزشهاي عمومي، مراقبت از كودكان و بيماران و سالخوردگان هستند. از نظر چپها، اين گونه خدمات، كالاهاي بازرگاني نيستند و بايد با بودجههاي دولتي حمايت شوند. از اين رو آنها از دولتهاي اجتماعي و بازسازي آن با هدف توزيع مجدد ثروت، قدرت و نفوذ دفاع ميکنند.[50]
چپگرايان، دموکراسي را (حداقل به صورت شفاهي) ميپذيرند، اما آن را اغلب با تمايلات مبهمي براي اصلاح سياسي يا دموکراسي مستقيم ترکيب ميکنند. آنها بازسازي دموكراتيك اروپا را يكي از اولويتهاي خود ميدانند. از اين ديدگاه، دموكراسي بايد با مشاركت شهروندان آغاز شود و به همه حوزههاي حيات اجتماعي گسترش يابد. دسترسي به ارتباطات و اطلاعات نيز از آن جا که زمينه مشاركت بيشتر دموكراتيك را فراهم ميکند، مورد توجه آنان است. از نظر چپ اروپا، نهادهاي اتحاديه بايد به روي مشاركت جامعه مدني و امكان كنترل تصميماتشان باز باشد و قدرت قانونگذاري پارلمان اروپا و مشاركت مستقيم مردم در روندهاي تصميمگيري اروپايي تقويت شود. چپها حتي از دموكراتيزه كردن اقتصاد حمايت ميکنند و بر اين مبنا بر کنترل دموکراتيک بر بانک مرکزي اروپا اصرار دارند.[51]
چپگرايان طرفدار تقويت حقوق فردي، و نيز حقوق بنيادين اجتماعي و سياسي همه افراد ساكن در اتحاديه اروپا هستند. از اين منظر، منشور حقوق بنيادين اتحاديه اروپا بايد از لحاظ حقوقي تعهدآور شود و گسترش بيشتري يابد. چپ اروپا از تضمين برابري كامل مردان و زنان در همه جنبههاي زندگي حمايت ميكند و بر اين مبنا براي تضمين حق سقط جنين براي زنان نيز تلاش مينمايد. به علاوه آنها از ارتقاي حقوق كساني كه مورد تبعيض قرار ميگيرند، حمايت ميكنند. چپگرايان خواهان احترام به حقوق همه اقليتها و اقدام پايدار عليه نژادپرستي، بيگانهستيزي، مليگرايي افراطي، شوونيسم، فاشيسم، ضديت با كمونيسم و هر شكل ديگر از تبعيض هستند. از نظر آنان، حقوق ائتلاف و اعتصاب هم بايد در سراسر اروپا اعمال شوند.[52]
چپ اروپا از سياست فرهنگي اتحاديه اروپا مبتني بر آموزش و گفتگوي بينفرهنگي طرفداري مينمايد. آنها طرفدار يك اروپاي سكولار و جدايي دين از سياست هستند. اين گروه در حال حاضر حامي شناسايي قانوني ازدواج همجنسگرايان، حق زنان براي انتخاب سقط جنين، توزيع وسايل پيشگيري از بارداري، بودجه دولتي براي تحقيقات سلولهاي بنيادي جنيني هستند و با مجازات اعدام مخالفت ميکنند و خواهان حذف اين نوع مجازات هستند.[53]
در مورد توجه به مسايل محيط زيستي، کارل مارکس و ديگر نظريه پردازان اوليه سوسياليسم، دغدغه عميقي نسبت به مسايل محيط زيستي داشتند. اما از دهه 1970 به اين سو، دغدغه محيط زيست با توجه به تمايلات چپ نو، جايگاه قويتري در ميان چپگرايان يافت. حتي برخي از چپگرايان سوسياليستي و مارکسيستي، طرفداري از محيط زيست و مبارزه با سرمايهداري را در يک ايدئولوژي «اکو - سوسياليست» ادغام کردند. در اروپا، برخي از احزاب «چپ - سبز» شکل گرفتند تا ارزشهاي سوسيال دموکراتيک سنتي همچون تمايل به برابري اقتصادي بيشتر و حقوق کارگران را با درخواستها براي حمايت از محيط زيست ترکيب کنند. «چپ سبز نورديک» يک نمونه از اين روند است که انتقاد اقتصادي و محيط زيستي از سرمايهداري را با هم ترکيب کرده است.[54]
در عرصه سياست خارجي، يکي از تفاوتهاي جدي چپگرايان با ديگر گرايشهاي سياسي اروپا، موضعگيري نسبت به اسراييل است. چپهاي اروپا مخالف سياستهاي جنگ طلبانه اسراييل هستند و چنين رويکردي را موجب امنيت کمتر براي اسراييل ميدانند. انتظار آنها از اسراييل اين است که به تعهداتش طبق حقوق بينالملل بشردوستانه و قطعنامههاي سازمان ملل پايبند باشد. آنها از دو طرف اسراييلي و فلسطيني ميخواهند که اقدامات نظامي را پايان دهند. چپگرايان در چند مقطع خواهان تحريم تسليحاتي اسراييل و شروع روند غير نظامي کردن کل منطقه شدهاند. از نظر چپگرايان، صلح و ثبات در خاورميانه تا زمان يافتن راهحلي پايدار براي مشکلات موجود، غير ممکن است. يکي از اين راهحلها از منظر آنان، شناسايي و اعمال حق مردم فلسطين براي داشتن يک دولت مستقل و داراي حقوق برابر با اسراييل است. به علاوه آنها معتقدند اشغال قلمروي فلسطين (طبق مرزهاي 1967) و محاصره غزه بايد پايان يابد. آنها ساخت ديوار حايل و شهرکسازيهاي اسراييل را هم محکوم ميکنند. چپها همچنين خواهان شناسايي حق مهاجران فلسطيني براي بازگشت طبق قطعنامه 194 سازمان ملل هستند.[55] با چنين باورهايي، چپ اروپا از شناسايي فلسطين به عنوان«يک دولت ناظر غير عضو» در سازمان ملل استقبال کرد و از دولتهاي اروپايي خواست از اين تلاش ديپلماتيک حمايت کنند.[56]
چپگرايان کلاً خود را مخالف جنگ و نظاميگري ميدانند و خواهان از بين رفتن ناتو هستند. چرا که علاوه بر مخالفت با نقش نظامي اين سازمان، معتقدند ناتو از بعد سياسي نيز به دنبال تأمين منافع آمريکا در اروپا است. چپهاي اروپا در عوض خواهان تأمين امنيت اروپا از طريق صلح، خلع سلاح، حل منازعه از طريق ابزارهاي سياسي و مدني، تأکيد بر حقوق بينالملل و اصول اصلاح شده و دموکراتيزه شده سازمان ملل، گفتگو و همکاري بينالمللي هستند. برخي از آنها يک سامانه امنيتي جمعي مشتمل بر روسيه را پيشنهاد ميدهند و از برچيدن پايگاههاي نظامي آمريکا در اروپا حمايت ميکنند.[57]
البته موارد فوق، مواضع مشترک اکثر احزاب چپگراي اروپايي است. با اين حال، هر يک از اين احزاب داراي مواضع خاص محلي و ملي هستند. به عنوان نمونهاي شاخص در اين زمينه، «حزب ترقي خواه مردم کارگر قبرس (آکل)» بر نزديکي با قبرسهاي ترک تأکيد دارد و سالها از قبرس مستقل، غير نظامي شده، و غير متعهد و راه حل فدرال براي حل مشکل قبرس حمايت کرده است.[58]
10- جايگاه چپ اروپا در سالهاي اخير
در دوران پس از فروپاشي اتحاد شوروي، سهم احزاب چپ در انتخابات محلي، ملي و اروپايي به جز چند مورد استثنايي، کمتر از ده درصد بوده است. چپگرايان از شانس بسيار کمي براي حضور در دولتهاي اروپايي برخوردار هستند، و تنها براي کسب صندليهاي بيشتر در پارلمانهاي ايالتي، ملي و اروپايي و نيز کسب موقعيتهايي در شهرداريها و ايالتها تلاش ميکنند.[59] در مجموع، ميتوان گفت سه گروه از تفکرات چپ افراطي در اروپا حمايت ميکنند:
الف: طرفداران ايدئولوژيکي که به دليل وفاداري به تفکرات چپ به آنها رأي ميدهند و برخي از آنها در قالبهايي چون گروههاي دانشجويي، اتحاديههاي تجاري، سازمانهاي غير دولتي، گروههاي فمنيستي يا محيط زيستي در جهت تفکرات چپ فعاليت ميکنند.
ب: جدا شدگان از چپ ميانه: احزاب چپ افراطي معمولاً در جذب جدا شدگان از چپ ميانه موفق هستند. آنها همچنين بخشي از جدا شدگان از احزاب سبز و ليبرال يا کساني که معمولاً رأي نميدهند را هم جذب ميکنند.
ج: رأي دهندگان معترض: عنصر مهم ديگر حمايت از چپ افراطي، اعتراض سياسي، به خصوص از سوي کساني است که به افکار پوپوليستي علاقهمند هستند يا با اتحاديه اروپا مخالفند.[60]
احزاب چپگرا معمولاً در ميان مناطق حومه شهر و در مناطق کارگري امکان بيشتري براي جذب آرا دارند. در اين گونه موارد، اهتمام چپگرايان به تأمين خدمات عمومي براي مردم، موجب توجه به اين گونه احزاب شده است. در برخي کشورها نيز مناطق جغرافيايي خاصي امکان بيشتري براي گرايش به سوي چپها دارند. به عنوان مثال، حزب چپ آلمان معمولاً در ايالاتي که سابقاً بخشي از آلمان شرقي بوده اند، آراي بيشتري را جذب ميکند.[61]
البته موارد استثنايي از پيروزي احزاب چپ در انتخابات نيز وجود داشته است. به عنوان نمونه، حزب کمونيست فرانسه در دوره نخست وزيري «ليونل ژوسپن» در فاصله سالهاي 1997 تا 2002، در ترکيب دولت راه يافت. يا به عنوان نمونهاي قويتر، حزب ترقي خواه مردم کارگر قبرس (آکل) در انتخابات 2001 مجلس قانون گذاري، 7/34 درصد آراي عمومي را کسب کرد و دبيرکل اين حزب «ديميتريس کريستوفياس» براي نخستين بار در قبرس به عنوان رييس مجلس نمايندگان انتخاب شد. اين حزب در انتخابات 2006 مجلس قانون گذاري قبرس نيز جايگاه بزرگترين حزب سياسي کشور را حفظ کرد. در انتخابات رياست جمهوري 2008، ديميتريس کريستوفياس به عنوان رييس جمهور قبرس انتخاب شد. در انتخابات 2011 مجلس قانون گذاري قبرس نيز اين حزب با استقبال 67/32 درصدي مواجه شد.[62]
با اين حال، در اکثر کشورهاي اروپايي نگاه بدبينانهاي از سوي نهادهاي امنيتي و سياسي نسبت به احزاب چپ وجود دارد. مواضع اين احزاب گهگاه منجر به مشاجرات سياسي ميشود و به همين خاطر اين احزاب يا برخي اعضاي آنها به اتهام داشتن ديدگاههاي افراطي زير نظارت مقامات امنيتي هستند. اين دسته از سياستمداران همچنين با اتهاماتي چون ارايه شعارهاي پوپوليستي و تو خالي، داشتن گرايشهاي بيگانه ستيزي و ضد مهاجران مواجه هستند.[63]
به کار بردن تعبير پوپوليسم براي چپگرايان، يک تعبير مشاجرهانگيز است، چرا که اغلب عليه مخالفان سياسي براي نشان دادن مسؤوليتناپذيري و عوامفريبي مرتبط با وعدههاي غير عملي به کار برده ميشود. اين تعبير از اين جهت براي چپ اروپا به کار برده ميشود که اکثر اين گونه احزاب، شانس کمي براي بر عهده گرفتن مسؤوليت دولتي دارند و تنها به دنبال بزرگنمايي اهداف و قابليتهاي خود هستند.[64]
در سطح اروپا، حزب چپ اروپا هسته مركزي گروه سياسي همپيمان چپ متحد اروپا - چپ سبز نورديك در پارلمان اروپا است. در اين گروه، علاوه بر حزب چپ اروپا، احزاب چپگراي غير وابسته و نمايندگان ائتلاف چپ سبز نورديك از احزاب فنلاند و سوئد نيز حضور دارند.[65]
بحران مالي سالهاي اخير اروپا، موجب افزايش انتقادات از ايدئولوژي بازار آزاد و ضرورت توجه بيشتر به مسؤوليتهاي اجتماعي شد. زماني که گذار به سوي سرمايهداري با مشکلات اقتصادي هم چون فقر و بيکاري همراه شد، انتظار ميرفت چپگرايان مورد استقبال بيشتري از سوي مردم قرار بگيرند. بر اساس تحليل گروه چپ اروپا، اين بحران مالي نتيجه كاپيتاليسم و رها بودن بازار مالي جهاني از هر كنترل سياسي است. از ديدگاه چپگرايان، براي غلبه بر اين بحران، بايد تدابيري چون توزيع عادلانه ثروت، اعمال ماليات بر همه حركتهاي سرمايه، از ميان بردن بهشتهاي مالياتي، بر چيدن هژموني بينالمللي دلار آمريكا، تقويت رشد و اشتغال، افزايش دستمزدها و منافع اجتماعي، لغو «پيمان رشد و ثبات» و جايگزيني آن با پيمان جديدي به نفع رشد و اشتغال كامل و حمايت اجتماعي و زيستمحيطي، و ضرورت شفافيت و كنترل سياسي و اجتماعي بر عملكردهاي مالي در نظر گرفته شوند. آنها حتي در شرايط بحران هم با تدابير رياضتي مورد نظر راستگرايان مخالفند.[66]
اما نتايج نهايي انتخابات پارلمان اروپا در سال 2009 نشان داد كه گروه همپيمان چپ متحد اروپا - چپ سبز نورديك با در اختيار داشتن تنها 35 كرسي از 736 کرسي پارلمان اروپا، سهم 8/4 درصدي از افكار عمومي را جذب کرده و جايگاه ششمين گروه سياسي در دوره هفتم پارلمان اروپا (2009-2014) را به دست آورده است. مقايسه تعداد كرسيهاي اين گروه در هفتمين دوره پارلمان اروپا با دوره قبل كاهش 9 تايي را نشان ميدهد. 8 عضو از حزب چپ آلمان، 5 عضو از جبهه چپ فرانسه براي تغيير اروپا، و 5 عضو از حزب كمونيست و بلوك چپ پرتقال، بزرگترين هيأتهاي ملي در اين گروه محسوب ميشوند. اين در حالي است که در ميان احزاب عضو و ناظر چپ اروپا، برخي احزاب مشتمل بر حزب كمونيست اتريش، حزب كمونيست والوني بلژيك، حزب چپ متحد استوني، حزب كمونيست فنلاند، حزب دوباره بنياد كمونيست ايتاليا، حزب كمونيستهاي ايتاليا، حزب كمونيست آلمان، حزب چپ لوكزامبورگ، سوسياليستهاي جوان لهستان، حزب ائتلاف سوسياليست روماني و حزب كمونيست اسلواكي در كسب حتي يك كرسي در پارلمان اروپا هم موفق نبودند.[67]
11- جمع بندي
شناخت چپگرايان پيچيدگيهاي خود را دارد. اين گروه، مجموعهاي از نيروها هستند که به يک ايدئولوژي مشترک متعهد هستند، اما در بين آنها تفاوتهاي جدي وجود دارد. برخي از اين احزاب، فرقههايي تحت سيطره سرانشان هستند. احزاب کمونيست هلند، سوييس و لوکزامبورگ چنين هستند. برخي ديگر جناحهاي چپ ناسيوناليسم هستند. احزاب کمونيست قبرس، ايسلند و بلژيک در اين رده هستند. تعدادي ديگر هم چون نمونههاي دانمارک و نروژ، بقاياي جنبشهايي هستند که پيروان آنها به صورت جمعي به احزاب سوسياليستي چپگرا پيوستند. موفقترين اين احزاب چپ، احزابي بودهاند که عملگرايي را در پيش گرفته و رهبراني کاريزماتيک داشتهاند.[68]
به هر حال، شناخت اين نيروي سياسي براي فهم بهتر مسايل اروپا ضرورت دارد. بر خلاف پيوند چپگرايي و نظامهاي سياسي بلوک شرق اروپا در دورهاي تاريخي، کمونيسم در اروپاي غربي معاصر عاملي بوده که گاه تأثيري جدي داشته و گاه چندان تأثيرگذار نبوده است. با مرگ اتحاد شوروي چنين برداشت شد که کمونيسم و چپ افراطي هم به زبالهدان تاريخ افتاده است. در اين شرايط، گذار از احزاب حاکم کمونيستي سابق به احزاب جايگزين در کشورهاي اروپاي شرقي و سرنوشت احزاب کمونيست در اروپاي غربي مورد توجه قرار گرفت و بررسيهاي زيادي صرف سوسيال – دموکراتيزه شده کامل يا نسبي اين احزاب شد.[69]
اما در دوره پس از فروپاشي شوروي نيز تفکر چپ، اگر چه با تواني ضعيفتر، اما به حيات خود در عرصه سياست، اقتصاد و فرهنگ اروپا ادامه داد. ضمن اين که در اين دوره، اشکال مدرن همکاري فراملي به خصوص از طريق پارلمان اروپا و جنبشهاي ضد جهاني شدن نيز مورد توجه چپگرايان قرار گرفت. بحران مالي بينالمللي در سالهاي اخير نيز فرصتي براي انتقاد از تفكرات كاپيتاليستي و نوليبراليستي حاكم بر روند اتحاديه اروپا و بحث مجدد در مورد تفكرات اقتصادي و اجتماعي ماركسيستي در ميان افكار عمومي كشورهاي اروپايي پديد آورد. ضعفهاي آشكار شده نظام حاكم اقتصادي، باعث شد فرضيه امكان تقويت جايگاه تفكرات چپگرايانه در ميان مردم اروپا طرفداراني پيدا كند. چپهاي اروپا سعي كردند از اين فرصت در جهت جلب افكار عمومي به سوي باورهاي خود استفاده نمايند.[70]
با اين حال انتظار حزب چپ اروپا مبني بر بهرهگيري از فضاي بحران مالي در انتخابات اين دوره زماني، از جمله در انتخابات 2009 پارلمان اروپا محقق نشد. اگر چه اين بحران ضعف نوليبراليسم را مشخص نمود، اما اين موضوع فرصتي براي بازگشت قابلتوجه به افكار كمونيستي و سوسياليستي نشد، چرا كه شكست اين ايدئولوژي سالها پيش براي اروپاييان مشخص شده بود.[71]
با اين وجود، تفکر ضعيف شده چپ هنوز براي عدهاي در اروپا تعيين کننده جهتگيري سياسي، سبک هنري، نحوه قضاوت در مورد مسايل اجتماعي، و سکويي براي انتقاد اقتصادي است.
- فهرست منابع (محفوظ)
این سایت به انتشار تعدادی از مقالات دکتر حمید زنگنه می پردازد.